line
stringlengths 12
1.74k
|
---|
آردن (دَ) ( اِ.) 1 - آبکش . 2 - کفگیر |
آرده (د) ( اِ.) آرد کنجد سفید، ارده |
آوانگارد [ فر. ] (ص .) پیشتاز، پیشرو |
آردینه (نِ) (ص نسب .) 1 - منسوب به آرد، آنچه از آرد سازند. 2 - آشی که از آرد پزند، آش آرد |
آرزم (رَ) ( اِ.) رزم، جنگ |
آرزو (رِ) [ په . ] ( اِ.)1 - خواهش، کام . 2 - امید، چشمداشت . 3 - شوق، اشتیاق |
آرزو بردن ( آرزو بردن . بُ دَ) (مص ل .) حسرت خوردن |
آرزوخواه ( آرزوخواه . خا) (ص فا.) 1 - تمنی کننده، امیدوار. 2 - شهوی، شهوانی |
آرزومند ( آرزومند . مَ)(ص مر.)1 - مشتاق . 2 - آزمند. 3 - کامجوی . 4 - دارندة حسرت |
آرزومندی ( آرزومندی . مَ) (حامص .) 1 - شوق، اشتیاق . 2 - حسرت . 3 - غرض |
آرستن (رِ تَ) 1 - (مص ل .)توانستن . 2 - (مص م .) نک آراستن |
آرش (رِ) ( اِ.) اسم مصدر از «آوردن » |
آرشه (ش ِ) [ فر. ] ( اِ.) چوب باریکی که روی آن چند رشته موی اسب کشیده و برای نواخت ن سازهای زهی مانند ویولون ویولونسل و کنترباس و... به کار می رود |
آرشیتکت (تِ کْ تْ) [ فر. ] ( اِ.)مهندس معمار، طراح یا مشاور ساختمان |
آرشیو [ فر. ] ( اِ.) بایگانی، جایی که اسناد، پرونده ها، اوراق و مانند آن حفظ شود |
آرغ (رُ) ( اِ.) آروغ |
آرغ بی جا زدن ( آرغ بی جا زدن ِ زَ دَ) (مص ل .) 1 - سخن نابجا گفتن که باعث شرمساری شود. 2 - فضولی کردن |
آرغده (رَ د) (ص .) 1 - برآشفته . 2 - خشمگین . 3 - آزمند |
آرم [ فر. ] ( اِ.)علامت و نشانه ای که مخصوص یک ادارة دولتی یا هر مؤسسة دیگری باشد، نشانه (فره ) |
آرمان ( اِ.) 1 - آرزو، امید. 2 - حسرت، اندوه . 3 - اصل |
آرمانشهر (شَ) (اِمر.) جامعه ای خیالی و آرمانی که در آن نظام کاملی برای سعادت نوع بشر حکمفرماست واز هرگونه شر و بدی از قبیل فقر و بدبختی عاری است . و افرادش به کمال علمی و عملی رسیده و از هوی و هوس رسته اند، مدینة فاضله، یوتوپیا |
آرمیدن (رَ دَ) (مص ل .) نک آرامیدن |
آرمیده (رَ د) (ص مف .) 1 - خفته، 2 - ساکن، مطمئن |
آرمیچر (چِ) [ انگ . ] ( اِ.) محور سیم پیچ شده ای که در داخل استوانة استارت و یا دینام قرار دارد |
آرن (رَ) ( اِ.) آرنج |
آرنائوت (رْ ئ ُ) ( اِ.) 1 - قومی از نژاد هند و اروپایی ساکن در کشور آلبانی . 2 - در فارسی : سبیل کلفت، غول بی شاخ و دُم . 3 - زن ستیزه گر و آشوب طلب |
آرنج (رِ) ( اِ.) مرفق، مفصل میان ساعد و بازو |
آرنگ ( آرنگ .) ( اِ.) 1 - رنگ، لون . 2 - سُرخاب . 3 - گونه، روش |
آرنگ ( آرنگ .) ( اِ.)1 - رنج، اذیت، آزار. 2 - مکر، حیله |
آرنگ (رَ) ( اِ.) آرنج |
آره (رِ) ( اِ.) آرواره |
آرواره (رِ) ( اِ.) هر یک از دو قطعه استخوان که حفره های اندامی دندان در آن جای دارند، فَک |
آروبند (بَ)(ص مر.)آن که استخوان شکسته و از جای برآمده را به هم پیوند زند، شکسته - بند |
آروغ (رُ) ( اِ.) = آروق : گازی که در لوله های گوارشی ایجاد شود. اگر این گاز در معده باشد ممکن است با صدای مخصوصی از دهان خارج شود و اگر در روده باشد از مخرج خارج می گردد، باد گلو |
آرون ( اِ.) صفت نیک، خوی خوش |
آروند (وَ) ( اِ.) اروند، ارونگ |
آروین (وِ) ( اِ.) تجربه، امتحان، آزمایش |
آرگون (گُ) [ فر. ] (اِ.) عنصری شیمیایی، گازی است ساده، بی رنگ، بی بو و بی طعم که یک صدم هوا را تشکیل می دهد |
آری (ق .) = آره : کلمه ای است برای تصدیق امری، بلی، بله ؛ مق نه، نی |
آریا ( اِ.) قسمت اصلی ملودیک اپرا |
آریا ( اِ.) مهم ترین شعبة نژاد سفید |
آریا ( اِ.) شقایق وحشی خودرو از نوع خشخاش |
آریستوکرات (تُ کِ) [ یو. ] (ص .) طرفدار اشراف، عضو طبقة اشراف، آن که معتقد به حکومت آریستوکراسی است |
آریستوکراسی ( آریستوکراسی . ) [ یو . ] ( اِ.) نژاده سالاری، حکومت اشراف و اعیان (در فلسفة سیاسی یونان به معنای حکومت کسانی بود که از لحاظ کمال انسانی از دیگران برترند) |
آریغ ( اِ.) دلسردی، نفرت، کینه |
آز [ په . ] ( اِ.) 1 - حرص، طمع، زیاده جویی . 2 - آرزو |
آزاد [ په . ] (ص .) 1 - رها، وارسته . 2 - بی قید و بند. 3 - نوعی ماهی استخوانی که گوشت قرمز و چرب دارد و بزرگی آن تا یک متر می رسد. 4 - درختی است از خانوادة نارونان . 5 - آن که بندة کسی نباشد. مق بنده، عبد. 6 - مختار، مخیر. 7 - نجیب، اصیل . 8 - سالم و بی گزند. 9 - شاد، فارغ 0 - سرافراز |
آزادمرد (مَ)(ص مر.)1 - جوانمرد. 2 - اصیل، نجیب . 3 - ایرانی |
آزاده (د) [ په . ] (ص .) 1 - اصیل، نجیب . 2 - ر ه ا. 3 - فروتن . 4 - فارغ . 5 - سَبُک . 6 - وارسته . 7 - ایرانی |
آزادوار (ص مر.) 1 - با خوی آزادان . 2 - نوایی است در موسیقی قدیم |
آزادگان (د) ( اِ.) ایرانیان |
آلایش (یِ) (اِمص .) 1 - آلودگی . 2 - ناپاکی |
آزادگی (دَ یا د) [ په . ] (حامص .) 1 - حریت، جوانمردی . 2 - نجابت، اصالت . 3 - آسایش، آسودگی |
آزادی [ په . ] (حامص .) 1 - آزادگی . 2 - آزاده بودن . 3 - رهایی، خلاص . 4 - شادی خرمی . 5 - استراحت، آرامش . 6 - جدایی، دوری . 7 - شکر، سپاس |
آزادی بخش (بَ) (ص .) کوشنده و تلاش گر برای به دست آوردن آزادی |
آزادیخواه (خا)(ص فا.)آزادی طلب، دوستدار آز ادی، طرفدار آزادی |
آزار [ په . ] ( اِ.) 1 - رنج، عذاب . 2 - بیماری، مرض |
آزارتلخه (تَ خِ یا خَ) (اِمر.) یرقان، زردی |
آزاردن (دَ) [ په . ] (مص م .) رنجاندن، آسیب رسانیدن |
آزارنده (رَ د) (ص فا.) آزاردهنده، موذی |
آزاریدن (دَ) 1 - (مص ل .) آزرده شدن . 2 - (مص م .) آزرده کردن |
آزال [ ع . ] ( اِ.) جِ ازل |
آزجوی (ص فا.) حریص، طماع |
آزخ (زَ) ( اِ.) زگیل، بالو، واژو |
آزدن (دَ) (مص م .) آژدن، آجیدن |
آزرد (زَ) (اِ.) رنگ، لون، گونه |
آزردن (زُ دَ) 1 - (مص ل .) رنجیدن . 2 - (مص م .) رنجانیدن |
آزرده (زُ د) (ص مف .) رنجیده، دلتنگ |
آزرده جان ( آزرده جان . ) (ص مر.) آزرده خاطر |
آزرده دل ( آزرده دل . د) (ص مر.) رنجیده، ملول، آزرده خاطر |
آزردگی (زَ یا زُ د)(حامص .)رنجش، رنجیدگی |
آزرم (زَ) [ په . ] ( اِ.)1 - داد، انصاف .2 - شرم، حیا. 3 - رفق، مدارا. 4 - شفقت، رحم . 5 - حرمت، عزت . 6 - مهر و محبت . 7 - طرف - داری، جانب داری، رودربایستی .8 - فضیلت، تقوی . 9 - یاد، ذکر0 - اندیشه، دل مشغولی 1 - تاب، طاقت 2 - سلامت، راحت 3 - اندوه، غم 4 - ظاهر، آشکارا5 - نکبت |
آزرمجو (ی ) ( آزرمجو .) (ص فا.) 1 - با شرم، کم رو. 2 - منصف، عادل |
آزرمگین ( آزرمگین .) (ص مر.) باحیا، باشرم |
آزری (زَ) (ص نسب .) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع ) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده |
آزغ (زُ) [ په . ] ( اِ.) آنچه از شاخه های درخت خرما و تاک انگور و درختان دیگر ببرند |
آزفنداک (فَ) ( اِ.) نک آژفنداک |
آزما (ی ) (ص فا.) در ترکیبات به معنی آزماینده آید: جنگ آزما، بخت آزما، رزم آزما |
آزمایش (یِ) ( اِ.) 1 - امتحان، تجربه، سنجش . 2 - ورزش، ریاضت، مشق |
آزمایشگاه ( آزمایشگاه .) (اِمر.) 1 - محلی مجهز به وسایل لازم برای انجام تجارب علمی به وسیلة متخصصان یا دانشجویان . لابراتوار. 2 - محلی برای آزمایش، محل تجربه کردن |
آزماینده (یَ د) (ص فا.) آزمایش کننده، آزمایشگر، مجرب |
آزمایه (یِ) (اِ مص .) امتحان، آزمایش |
آزمند (مَ) (ص مر.) حریص، طمع کار |
آزمندی ( آزمندی .)(حامص .) حرص، ولع، طمع |
آزمودن (دَ) (مص م .) 1 - امتحان کردن، آزمایش کردن . 2 - تجربه کردن . 3 - سنجیدن . 4 - به کار بردن . 5 - ریاضت دادن |
آزموده (د) (ص مف .) 1 - امتحان شده . 2 - تجربه شده . 3 - سنجیده . 4 - ورزیده |
آزمودگی (دَ یا د) (حامص .) آزموده بودن، باتجربه بودن |
آزمون ( اِ.) 1 - آزمایش، امتحان . 2 - تجربه . 3 - مجموعه ای از پرسش ها و مسائل یا پاسخ - های عملی برای سنجش دانش و هوش یا استعداد افراد |
آزناک (ص .) آزند، حریص |
آزور (وَ) [ په . ] (ص مر.) حریص، طماع |
آزوغ [ په . ] ( اِ.) نک آزغ |
آزوقه (قِ) [ تر. ] ( اِ.) 1 - غذای کم، غذایی که در سفر با خود دارند؛ توشه . 2 - خواربار که در خانه نگه دارند |
آزگار (زَ یا ز) (ق .) (عا.) کامل، تمام، دراز، طولانی |
آزیدن (دَ) (مص م .) آژیدن، آجیدن |
آزیر ( اِ.) آزار، رنج و آسیب |
آس [ فر. ] ( اِ.) 1 - تک خال . 2 - یکی از ورق - های بازی که یک خال بر آن نقش شده |
آس ( اِ.) دو سنگ گرد و مسطح بر هم نهاده که به وسیله آن غلات را آرد کنند. سنگ زیرین ساکن و سنگ بالایی متحرک می باشد |
آس آب (س ِ) (اِمر.) آسی که با آب گردد؛ آسیاب |
آس باد (س ِ) (اِمر.) آسی که با نیروی باد کار می کند. بادآس |
آس شدن (شُ) (مص ل .) خرد شدن، له شدن |